آروان‌کلاد

چکیده

یکی از موضوعات بسیار پرچالش، موضوع تعیین حداقل دستمزد و میزان دخالت دولت‌ها در این تصمیم‌گیری است. تلاش شده با پرهیز از ورود به این بحث از جنبه جهان‌بینی و اقتصادی به اختصار شرح داده شود که چرا و چگونه به‌وجود آمدن نوعی از پلتفرم‌ها که من آن‌ها را «پلتفرم‌های سفید» می‌نامم، می‌تواند با «بازگرداندن تعادل قدرت فرد در مقابل ابرکمپانی‌ها»، آن چیزی که «توافق بین کارفرما و کارگر» می‌نامیم را عادلانه‌تر کند.

راهکاری که برای تفکر و گفت‌وگو پیشنهاد شده، نه یک ابَر راهکار برای حل تمام مشکلات بشر است و نه ایده‌ای است که برای اولین بار طرح شده باشد؛ بلکه راه‌حلی است متشکل از «اخلاق» و «فناوری» که به نظر می‌رسد در این زمان و مکان و در حوزه‌ی دیجیتال اثر بخش است.

 

شرح

در پایان سال‌هایی که نرخ تورم رشد چشم‌گیری دارد، شاهد یک دعوای سنتی بین نمایند‌گان کارگران و نمایندگان کارفرمایان جهت تعیین حداقل دستمزد هستیم.

و در پایان این نمایش،موضع گیری طرفین (که هیچ وقت به توافق مشترک ختم نمی‌شود) را می‌توان در دو جمله‌ی تکراری خلاصه کرد. نماینده‌ی کارگران می‌گوید «نباید رشد حداقل دستمزد کم‌تر از رشد تورم باشد، سفره‌ی کارگران نمی‌تواند از این کوچک‌تر شود.» و در طرف دیگر نماینده‌ی کارفرمایان با قلبی مالامال از اندوه می‌گوید «کارفرمایان چنین فشاری را نمی‌توانند تحمل کنند و افزایش حداقل دستمزد ممکن است منجر به آسیب جبران‌ناپذیری به کسب‌وکارها و تعدیل گسترده‌ی نیروی کار شود که این در نهایت موجب آسیب بیشتر به کارگران خواهد شد».

عباراتی که کارفرمایان به کار می‌برند ریشه‌ی طولانی و تاریخی دارد، آن‌ها در سال 1832 وقتی قرار بود ساعت کار اجباری به ۱۲ ساعت در روز کاهش پیدا کند همین اعتقاد را داشتند، یا زمانی که قرار بود استفاده از کودکان کم‌تر از ۱۳ سال در انگلستان ممنوع شود و یا وقتی بازرس‌های قانونی تلاش می‌کردند برای جلوگیری از سل، حداقل فضای ۳ متری به هر کارگر اختصاص داده شود، همواره معتقد بودند «بله این‌ها ضرروری است اما تحمیل این قانون بر  سرمایه[کسب‌و‌کار] ناممکن است.»

معمولن وقتی این بحث‌ها  بالا می‌گیرد، گروهی اقتصاددان خبره، سریع به صحنه می‌آیند و دوباره گوشزد می‌کنند که از قبل هم گفته بودند، باید اجازه بدهیم بازار آزاد همه‌چیز را تعیین کند. ممکن است این‌ها درست بگویند و ممکن است گروه مقابل‌شان که تلاش می‌کنند عدالتی سوسیالیستی بنا کنند، حق داشته باشند و ممکن است شبیه به بیش‌تر مواقع هیچ‌ کدام.

من نمی‌دانم و البته تخصص و تمایلی هم به ورود به این بحث مفصل و احتمالن بی‌نتیجه‌ که چه روش اقتصادی می‌تواند ناجی جهان یا ایران باشد ندارم. این مشکل که دولت‌ها باید چه شیوه‌ای را اتخاذ کنند و تا چه سطحی در قوانین اقتصادی ورود کنند (یا از اقتصاد فرمایشی پرهیز کنند) و یا با چه روشی می‌توانند توانمندسازی توده‌ی مردم را ارتقا دهند، از حوصله و تخصص این یادداشت خارج است.

اما نیاز است یک امر بدیهی یادآوری شود که، یک تولید متشکل از کار مرکب، باید بتواند ارزشی بیش از جمع اجزایش ایجاد کند، وگرنه نه تنها هیچ ارزش افزوده‌ای ایجاد نکرده بلکه باعث هدر رفت بخشی از ارزش نیز شده است.  اگر یک کسب‌وکار که از انباشت کار ساده ۱۰ کارگر، به همراه دانش و سرمایه (شامل ابزار کار، ماده خام، زمین و …) تشکیل شده است، نتواند ارزشی بیش‌از ارزش تولیدی (و نهفته‌ی) تک‌تک این اجزا ایجاد کند، یا با اتلاف منابع (عدم بهره‌وری و عدم کارایی) مواجه است یا با راهزنی که بخشی از ارزش مازاد را مصادره کرده است. پس اگر فرض بگیریم در یک کسب‌وکار نه مشکل وجود راهزن (راهزن‌ها) وجود داشته باشد و نه مشکل بهره‌وری، تنها در صورتی کارکنان از حداقل معیشت محروم خواهند ماند، که به‌شکل کلی بنیان آن اقتصاد بیمار باشد.

فرض مساله

در ابتدا می‌بایست این عامل اخیر را به عنوان یک متغیر خارج از کنترل، از بررسی خود خارج کنیم و فرض کنیم که یک اقتصاد با شرایط میانه‌ی دنیای ما را محاط کرده (در واقع بپذیریم که اقتصاد ایران بهترین و بدترین اقتصاد قابل فرض نیست)، سپس فرض کنیم هیچ راهزنی در این کسب‌وکارها وجود ندارد. هم‌چنین فرض ‌کنیم حاکمیت هیچ برنامه‌ای جهت دخالت و قانون‌گذاری اقتصادی ندارد.

حال پرسش این‌جاست چه اقدامی می‌بایست انجام شود تا بدون قانون‌گذاری کسب‌وکارها حداقل معیشت کارکنان خود را تامین نمایند. و اگر کسب‌وکاری نخواست و یا نتوانست این اقدام را انجام دهد، کارگر انتخاب دیگری پیش‌روی خود داشته باشد.

درواقع روشن است که با تامین حداقل معیشت کارکنان در یک اقتصاد آرمانی هیچ آسیبی به هیچ کسب‌وکاری وارد نمی‌شود و در یک اقتصاد ویران هیچ کسب‌وکاری جان سالم به در نخواهد برد. اما در اقتصاد مثالی ما، گروهی از کسب‌وکارها به حیات خود ادامه می‌دهند و گروهی به تعطیلی کشیده می‌شوند. در ادامه بررسی خواهیم کرد که چه اقداماتی باید انجام دهیم تا باعث شود ۱. کارگر در مواجهه با کارفرما در موضع عادلانه‌تر به توافق دست پیدا کند ۲. در صورت تعطیلی کسب‌وکار آلترناتیو مناسبی برای کارگر در دست باشد.

نقش زمین در اقتصاد

جهان امروز با آن‌چیزی که در باور یا رویاهای من است فاصله زیادی دارد. برای من که تصور می‌کردم (و تصور می‌کنم) تنها مالک حقیقی زمین خداوند است و زمین باید رایگان در اختیار هر کسی که می‌خواهد آن را آباد کند قرار بگیرد، قبول جهان پیرامون آسان نیست. در دوران انقلاب صنعتی اگر می‌خواستیم به دنبال «بازگرداندن تعادل قدرت فرد در مقابل کارخانه‌ها» باشیم، احتمالن پاسخ را باید در آزادسازی زمین دنبال می‌کردیم و برای حل مشکل دنبال پاسخی به این پرسش می‌گشتیم که: چه‌طور می‌توان زمین را از دست زمین‌دارها و به نفع مردم آزاد کرد؟

در اقتصاد قدیم مهم‌ترین متغیر که باعث می‌شد یک کارگر یا برده در استثمار مالک قرار بگیرد در مفهوم مالکیت نهفته بود.  زمانی ما می‌توانیم از «توافق» به عنوان مشخصه‌ای برای «عدالت» نام‌ببریم که این توافق در شرایط برابر صورت گرفته شود. اگر یک کارگر هیچ آلترناتیوی نداشته باشد، تمکینش از دستمزد یا شرایط کار هیچ سنخیتی با عدالت نخواهد داشت.

برای اینکه اهمیت زمین مشخص‌تر شود، از نظر تاریخی بهترین مثال زمان ورود سرمایه‌داران غربی به سرزمین‌های تازه استعمار شده است. کارل مارکس در کتاب سرمایه داستان مرد سرمایه‌داری را نقل می‌کند که هنگام سفر از انگستان به استرالیا با خود وسایل معاش و تولیدی به مبلغ ۵۰ هزار پوند آورده بود. این آقای سرمایه‌دار تا این حد دور اندیش بود که حتی ۳ هزار مرد، زن و کودک از طبقه کارگر را نیز  با خود برده بود. به مجرد رسیدن به مقصد «او حتی بدون خدمتکاری که رختخوابش را مرتب کند یا برایش از رودخانه آب بیاورد، تنها رها شد.»‌

مارکس در ادامه می‌گوید «سلب مالکیت زمین از توده‌ی مردم، بنیاد شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری را شکل می‌دهد. جوهر یک مهاجر آزاد، عبارت از این است که هنوز بخش اعظم زمین‌ها در مالکیت عموم است و بنابراین هر مهاجری می‌تواند بخشی از آن را به مالکیت خصوصی خود درآورد و به وسایل تولید فردی تبدیل کند.»

«جایی که زمین بسیار ارزان است و همه‌ی انسان‌ها آزاد، جایی که هرکسی می‌تواند به د‌‌‌لخواه خود، به آسانی قطعه زمینی را تهیه کند، نه تنها کار، یعنی سهم کارگر در محصول بسیار گران است بلکه مشکل به دست آوردن کار مرکب در هر قیمت است.»

این تجربه شاید به ما کمک کند، تا بتوانیم با جست‌وجوی معادل زمین در اقتصاد دیجیتال و فراهم آوردن آن به‌رایگان و یا به قیمت ارزان، راه‌حلی را با افزایش قدرت از دست رفته‌ی کارگران فناوری اطلاعات جست‌وجو کنیم.

 

پلتفرم سفید (زمین جهان دیجیتال)

مشخص است این یادداشت غیرتخصصی نمی‌خواهد و نمی‌تواند راه‌حلی برای تمام زمان‌ها و مکان‌ها و برای تمام تخصص‌ها داشته باشد اما تلاش خواهد کرد نگاهی گذرا داشته باشد به تلاش‌هایی که به جست‌وجوی راه‌حلی قابل تفکر هستند، تلاش‌هایی که در سال‌های اخیر بسیار پررنگ‌تر شده است.

گروهی از پلتفرم‌های شکل گرفته در سال‌های اخیر آگاهانه یا ناآگاهانه توانستند زمین‌های وسیعی را برای انسان‌های آزاد ایجاد کنند که بتوانند در آن به صورت شخصی، یا در تشکل‌های کوچک مستقل، اشتغال مولد داشته باشند.

شاید پیش از آن‌هم در دنیای دیجیتال می‌توانستیم به‌شکل انفرادی محصول‌های مستقلی تولید کنیم اما مجموعه‌ی اقدامات نسل جدید پلتفرم‌ها دو دست‌آورد مشخص داشت:

  • امکانات فناورانه جدید، پیچیدگی‌های فناورانه را برای خویش‌فرماها تا سطح قابل توجهی تسهیل کرد، به این شکل آن‌چیزی که شاید پیش از این امکان طراحی و تولیدش برای یک گروه کوچک امکان‌پذیر نبود، قابلیت اجرایی پیداکرد.
  • پلتفرم‌ها خود با روش‌های مختلف مسوولیت معرفی، بازاریابی و فروش را برعهده گرفتند، یا تسهیل‌کننده این امر شدند.

تجربه‌های موفقی که پیش از این در ایران اتفاق افتاده (اگرچه قابل نقدند) اما می‌توانند کمک کنند تا به آینده امیدوارتر باشیم. در حوزه‌ی فناوری موفق‌ترین نمونه تلاش‌های کافه‌بازار برای کمک به تولیدکنندگان و بازی‌سازهای مستقل بوده است. در حوزه‌های خارج از فناوری هم می‌توان به تسهیل فروش هزاران کسب‌وکار خرد در دیجی‌کالا، و یا کمک‌های اسنپ‌فود به افزایش فروش خرده‌فروشان موادغذایی به خصوص در دوران کرونا اشاره کرد.

پلتفرم‌های سیاه

اما باردیگر تاریخ تکرار می‌شود. همان تورات‌ که وعده‌ی رهایی می‌داد، به دست گرگ‌های تورات اسیر می‌شود. پلتفرمی که امیدوارمان می‌کرد زمین رایگان برای کارگران نسل ما ایجاد کند، در موارد بسیاری خود تبدیل به ابزاری انحصاری برای استثمار می‌شود.

متاسفانه انحصارطلبی (و یا انحصارطلبی پنهان) در پلتفرم‌ها تبدیل به یکی از اصول موفقیت آن‌ها شده است. به کمک عوامل مختلف از جمله آن چیزی که «اثر پلتفرم» نامیده می‌شود، در بسیاری از بازارها تنها یک برنده باقی می‌ماند. برنده تلاش می‌کند برای حفظ و تثبیت جایگاه خود، استقلال کسب‌وکارها را از بین برده، قابلیت خروج آن‌ها را محدود کرده و بستری ایجاد کند تا رشد آن‌ها تنها در بستر سرزمینی باشد که در آن متولد شده‌اند یا به اجبار به آن کوچ‌کرده اند.

اگر بخواهیم زمین‌های رایگان و گسترده‌ای در اختیار همگان قرار دهیم مهم‌ترین خط قرمزها پلتفرم‌های سفید چه مواردی است؟

  • انحصار: در پلتفرم‌ها، انحصار ابعاد پنهان گسترده‌ای دارد. در بسیاری از مواقع پلتفرم مستقیم درخواست انحصار نمی‌کند، اما با ایجاد بسته‌های گسترده تشویقی، افراد یا کسب‌وکارهای مستقل کوچک را مجبور به تن‌دادن به رفتارهای انحصاری می‌کند.

به طور مثال می‌توانید رجوع کنید به داستان اختلاف پلتفرم‌های حمل‌نقل، پلتفرم‌های سفارش آنلاین غذا و پلتفرم‌های سفارش بلیط سینما.

  • استثمار: پلتفرم‌های برنده، تلاش می‌کنند با سهم خواهی یک‌طرفه، به جای آن‌که زمین را رایگان یا به بهای اندک در اختیار تولید‌کننده قرار دهند، سعی می‌کنند سهم بسیار بزرگی از قیمت نهایی را داشته باشند.

به طور مثال اپراتورهای تلفن همراه تا 95 درصد از درآمد آهنگ پیشواز را به خود اختصاص می‌دادند، ۵ درصد به شرکت واسط ارزش افزوده و تنها ۱ تا ۳ درصد در اختیار تولیدکننده قرار می‌گرفت.

  • بی‌طرفی:در این حالت پلتفرم خود مستقیم و یا با ایجاد برند‌های ثانوی با تولیدکنندگان به رقابت ناعادلانه پرداخته و رفتاری غیررقابتی انجام می‌دهد. در واقع رقابتی که شکل می‌گیرد با رفتارهایی نقض‌کننده‌ی اصل بی‌طرفی پلتفرم‌هاهمراه می‌شود.

مانند داستان اختلاف پلتفرم‌های نقشه و داستان اختلاف پلتفرم‌های نیازمندی و هم‌چنین رقابت یکی از پلتفرم‌های سوپرمارکت با خرده فروشی‌ها.

 

آینده‌ی پلتفرم‌های سفید

همان‌طور که بسیاری از کسب‌وکارها به کمک «تجارت سیاه» به افزایش  سوددهی خود کمک نمی‌کنند، امید است پلتفرم‌های سفید بیش‌تری شکل بگیرند که خط قرمزهای متفاوتی از اصطلاح غیر انسانی  Business is Business  داشته باشند. ممکن است این مسیر از طریق پدید آمدن شرکت‌هایی تسریع شود که مالکیت یا مدیریت در آن‌ها با آن چیزی که در شرکت‌های امروزی مرسوم است متفاوت باشد و در نتیجه‌ی آن، اولویت‌های متفاوتی در آن‌ها وجود داشته باشد.

من شخصن تصور می‌کنم، انتخاب‌های اخلاقی حتا اگر به ضرر ما باشد، یک ضررورت انسانی است اما تصور می‌کنم در واقعیت این انتخاب‌ها چه به‌شکل فردی و چه به صورت الگوهای تجاری آینده‌ی روشن‌تر و سعادت بیشتری را نصیب ما خواهند کرد. پیشنهاد می‌کنم نگاهی به «جمهور» افلاطون بیندازید و مباحثه سقراط با تراسیماکوس در باب سودمندتر بودن زندگی اخلاقی (عدل) یا زندگی ظالمانه را بخوانید.

مسیر پیش‌روی ابر آروان

همان طور که در سوارابرهای 1398 بیان شد یکی از مهم‌ترین برنامه‌های ابر آروان کمک به ایجاد یک زیست‌بوم ابری است. فضایی که در آن زیرساخت‌های متعدد و تسهیل‌گری قرار خواهد داشت، تا به‌کمک آن تولید‌کنندگان انفرادی و کسب‌وکارهای کوچک بتوانند با سرعت و امکانات بیش‌تری محصولات ابری (SaaS) خود را تولید کنند و در بستر ابر آروان آن را برای ده‌ها هزار کسب‌وکار دیگر عرضه کنند.

اما باید منتظر ماند و دید که آیا زیرساخت‌های طراحی شده به‌وسیله‌ی ابر آروان، این ویژگی را دارند که یک «انتخاب جدید» را پیش‌روی متخصصان فناوری قرار دهند و کمکی هر چند کوچک به «بازگرداندن تعادل قدرت فرد در مقابل ابَرکمپانی‌ها» باشند؟ و آیا ابر آروان در صورت موفقیت این زیست‌بوم دست به رفتارهای انحصار گرایانه، استثماری و یا ضد رقابتی نخواهد زد؟

 

سخن‌پایانی توانمندسازی

از  زاویه‌ای که ما «کار» را بررسی کردیم با سه نوع دسته‌بندی کلی مواجه شدیم:

الف. کار خویش‌فرمایی

ب. کار گروهی از افراد که هویت مشترکی را ایجاد و همگی‌ در آن منتفع خواهند بود.

ج. کار به صورت ایجاد رابطه‌ای بین کارفرما و کارگران

در این یادداشت فرض‌های خوش‌خیالانه‌ای را پشت هم نوشتیم، در شرایط آرمانی وقتی زمین‌های بیکرانی به‌رایگان یا با هزینه‌هایی اندک در اختیار کارگردان (در این‌جا متخصصان) قرار بگیرد، احتمالن مذاکرات  کارفرما با کارگر (حالت ج) در شرایط عادلانه‌تری خواهد بود و آن‌ها بخشی از قدرت از دست رفته‌ی خود را باز خواهند یافت. پس وظیفه‌ی سنگینی بر دوش ماست، گسترش زیرساخت‌ها برای تقویت و افزایش گزینه‌هایی از جنس الف و ب.

در سرتاسر این بحث فرض تنها محدود به نیروی متخصص در حوزه فناوری بود. اگر پلتفرم‌های سفید بخواهند رسالت خود را به‌شکل گسترده‌تری ایفا کنند، یکی دیگر از وظایفشان «توانمندسازی» خواهد بود. ما باید بتوانیم دایره شمول این راهکار را در حوزه فناوری اطلاعات گسترده کنیم و حتمن گروه‌های دیگری این وظیفه را در بخش‌های مختلف صنعت، کشاورزی پیشرفته، صنایع و سایر علوم ایفا خواهند کرد.

ابر آروان درسال ۹۹، خود را موظف کرده زیرساخت توانمند سازی حداقل ۹۹ نفر را (از بین ۳ گروه کانون‌های اصلاح و تربیت، کودکان کار یا نوجوانان استان‌های محروم) ‌ایجاد کند. امیداورم «زمان» گرد روسیاهی بر ما نپاشد، و روزی که در دادگاه عدل می‌بایست پاسخگوی روزهایی که بر ما گذشته و امانت‌هایی که به دستمان بود باشیم، بتوانیم سربلند کنیم.

 

بگذارید این وطن دوباره وطن شود.

بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.

بگذارید پیش‌آهنگ دشت شود

و در آن‌جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود)

ما مردم می‌باید

سرزمین‌مان، معادن‌مان، گیاهان‌مان، رودخانه‌هامان،

کوهستان‌ها و دشت‌های بی پایان‌مان را آزاد کنیم:

همه‌جا را، سراسر گستره‌ی این ایالات سرسبز بزرگ‌را

و بار دیگر وطن را بسازیم![1]

 

[1]سیاه همچون اعماق آفریقایی خودم. لنگستون هیوز. ترجمه احمد شاملو

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 دیدگاه

  • Avatar for کیوان
    کیوان
    ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹ at ۱۰:۳۹ ب٫ظ

    متاسفانه اثرشبکه‌ای که نقطه قوت پلتفرم‌هاست، خود عامل انحصار، استثمار و جانبداری می‌شود.
    کاپیتالیسم پلتفرمی در واقع سوسیالیسم را ابزار سلطه خود کرده است
    و نکته‌ی آخر:
    اقتصاد پلتفرمی ریشه در انگاره‌های پست مدرنیسمی دارد که مروج کالاوارگی، اصالت مصرف نشانه‌ای بر معنا و در نهایت گسست اخلاق از بازار کار و تنظیم فردگرایانه بجای تنظیم مبتنی بر اجتماع شده است.
    با این همه این اقتصاد هنوز در ابتدای راه است و حتما دستاوردهای بسیاری به ویژه در توانمندسازی نیروی کار داشته و همچنان میتوان به پلتفرم‌های سفید امید بست.

  • Avatar for مسعود
    ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ at ۱۰:۰۱ ق٫ظ

    سلام و تشکر پویا جان، متن رو تازه دیدم و سه بار خواندم. در تایید نوشته‌های تو (با فرض اینکه من تو رو انسان شریفی میدونم و مطمئنم صادقانه و باورمند کار و رفتار می‌کنید) یه مقداری هم خلاصه این زیر میخوام توضیح بدهم.
    متاسفانه اکثر مدل‌های اقتصادی/حکمرانی موجود در جهان کامل نیستند و هرکدام فساد و آسیب‌هایی درون خود آشکار یا نهفته (منتظر اتفاقی مثل کووید-19) دارند. مسئله مهم این است که ما قرار نیست هرآنچه که بزرگانی نظیر مارکس و آدام اسمیت و امثالهم با اندیشه بزرگ خود در 150 سال پیش تفرک کرده‌اند را سرلوحه قرار دهیم و اصطلاحاً وضعیت موجود و واقعی‌مان را به سمت آن خم کنیم.
    دنیا چند سالی است که متوجه شده الگوی قدیمی حکمرانی اقتصادی‌اش جواب نمیهد، معدود حکومت‌هایی نظیر هلند و یا کشورهای اسکاندیناوی با مدل‌های هیبریدی (سوسیال لیبرال) و بشدت شخصی‌سازی شده (برای آن جغرافیا و جمعیت و بلوغ و …) توانسته‌اند ضمن ایجاد رفاه نسبی، مانع از دخالت دولت و ایجاد رانت و انحصار شوند که البته آن‌هم اشکالات زیادی دارد.
    دنیای امروز و توانمندی‌ها و رویاهای دست‌یافتنی انسان‌های جهان هیچ تناسبی با حتی 20 سال پیش ندارد، فرموله کردن حقوق و آزادی کارگر و کارفرما و کارآفرین در چارچوب فهم قدیم ما از نظام طبقاتی، شاید در گذشته جواب میداد و ایده‌ال کسانی بود که قدرت و ثروت را برای طبقات خاصی انحصاری می‌کردند ولی امروز یک نوجوان در گوشه گاراژ خانه‌اش و یا پشت صندلی‌اش در اتاق خواب، میتواند به 2.5 میلیارد انسان دیگر وصل شده و چنان ثروتی تولید کند که پدر وی در کل دوران زندگی نتوانسته بود. کارآفرین امروز مانند 3-40 سال قبل مجبور نیست برای تامین مالی سراغ بانک و الگوهای اهلیت‌سنجی سخت‌گیرانه آن برود، صدها هزار ساختار فردی و سازمانی در سراسر دنیا هستند که نیاز وی به سرمایه (پول، امکانات و البته سرمایه انسانی) را فراهم می‌کنند.
    سئوال بزرگ این است که آیا ما باید همچنان با انگاره‌های صد و هزار ساله گذشتگان‌مان زندگی کنیم؟ کدام وجه زندگی ما شبیه پدرانمان است که الگوی حکمرانی و رفتار اقتصادی‌مان شبیه آن باشد؟
    از سوی دیگر توسعه علوم شناختی و نوروساینس هم از منظری دیگر منجر به شکل‌گیری پارادایم‌های جدید در اقتصاد شده است که معروفترین آن اقتصاد رفتاری است که برخی از یافته‌هایش در نقطه مقابل و رد نظریه‌های اقتصادی معروف قرار میگیرد، زیرا نهاد انسان و رفتار اجتماعی و اقتصادی‌اش بشدت موجود پویا و پیچیده‌ای است و ما نباید براساس فهم مثلاً آدام اسمیت از دنیای ذهنی خودش و تجربه زیسته خود و جهان پیرامونی (عمدتاً اروپای بشدت قدرتمند قرن هجدهم که در گذار بین فئودالیسم و صنعتی شدن بوده است) رفتار کارگر! (کارگر به مفهوم کارگر کارخانه نساجی و معدن) را تبیین کرده و توسعه را براساس آن فرموله کرده است. همانند این مثال را می‌توان درباره مارکس هم زد که فردی با پشتوانه ثروت فراوان حامیانش نظیر انگلس بوده و بدون تجربه واقعی کار و کارآفرینی، در پشت میزش (و صد البته با نیت‌هایی راستین و قابل احترام) نظامی را فرموله کرد که تناسبی با جاه‌طلبی‌های ذاتی بشر و الگوی توسعه پایدار نداشت و البته که محدود به همان جغرافیای آلمان قرن 19 بود.
    ما نیاز به پارادایم جدید داریم، ما نیاز به تفکرات جدید داریم، فهم ما از مغز انسان و درک ریشه‌های واقعی رفتاری‌اش در حال تکمیل شدن است، به همان اندازه که فرصت برای بهره‌مندی از این فهم جدید وجود دارد اگر دغدغه‌مندان جهان هم‌اکنون کاری نکنند بزودی همان فهم جدید از نهاد انسان تبدیل به پاشنه آشیل و اهرمی دیگر برای شکست بشریت خواهد شد.
    ما به تعریف جدید از سعادت‌مندی نیاز داریم، ما مانیفست‌های نوینی برای توصیف آرمان‌شهرها نیاز داریم. نویسندگان این تعاریف و این مانیفست‌ها نباید سیاست‌مداران و اقتصاد‌دانان و …! فعلی باشند و نه کسانی‌که هزاران سال قبل و مثلاً 150 سال قبل در دنیای دیگری زیسته‌اند. نظام سرمایه‌داری و الگوهای سوسیالیسم هیچکدام تناسب درستی با نهاد انسان ندارند… راه دیگری باید گزید